Wednesday, June 15, 2011


اقتصاد و سرنگونی

هنوز که هنوز است برخی "اقتصاد" را عامل تعیین کننده به شمار می آورند. گمان می کنند که زیربنای اقتصادی، روبنای سیاسی/فلسفی/حقوقی/زیبایی شناسانه/اخلاقی/ایدئولوژیک را تعین می بخشد. احکام مارکس در پیش گفتار درآمدی بر نقد اقتصاد سیاسی را در نظر بگیرید. او می گفت: "آگاهی انسان ها نیست که هستی شان را تعیین می کند، بلکه برعکس، هستی اجتماعی آنها است که آگاهی شان را تعیین می کند...با تغییر زیربنای اقتصادی، کل روبنای عظیم نیز دیر یا زود دگرگون می شود".

مراحل نظریه او چنین بود: اول- تولید (نیروهای تولید). دوم- مناسبات تولید. سوم- قوانین و نهادهای سیاسی. چهارم- اشکال آگاهی. وضعیت طبقه کارگر روز به روز بدتر و مسکنت بارتر می شد(یا باید بشود) تا آنها پس از کسب "آگاهی طبقاتی" نهایتاً از راه انقلاب قهرآمیز، بورژوازی را سرنگون سازند. "بدتر و بدتر شدن" وضعیت اقتصادی محرومان( در نظریه مارکس طبقه کارگر)، شرط لازم تحول انقلابی و فروپاشی در نظریه مارکس است.

گرامشی کوشید تا این مدل کاذب را اصلاح کند. به گفته او، روبنا در خلق آگاهی های مردم نقش ایفا می کند. "سازماندهی رضایت"- یعنی فرایندی که طی آن آگاهی های فرمانبرداری بدون توسل به خشونت ساخته می شود- یا هژمونی متعلق به مقولاتی است که مارکس آنها را روبنایی قلمداد می کرد.

فقط رژیم های حاکم از طریق روبناهای ایدئولوژیک(سیاسی/حقوقی/فلسفی/مذهبی/اخلاقی...)تولید رضایت نمی کنند،مخالفان هم از طریق خلق معنا در روبنا می توانند علیه شرایط موجود مردم را بسیج کنند. جامعه و هویت موجوداتی سیال و در حال تغییرند که دائماً برساخته می شوند. واقعیت از طریق تولید گفتمانی معنا ساخته می شود.

در بدترین شرایط اقتصادی، مسأله "زنده ماندن" و "امنیت" به مسأله اصلی تبدیل می شود. بی چیزان باید شبانه روز بکوشند تا قطعه ای نان به چنگ آورند تا نمیرند. برای آنان، دموکراسی و آزادی و حقوق بشر کالاهای لوکس بی فایده قلمداد خواهد شد.

اگر به تجربه های فروپاشی نگریسته شود، فقر و تنگدستی و بیکاری نقش مهمی در آنها نداشته اند. برعکس، وقتی کشور یا جامعه ای وارد فرایند رشد سریع اقتصادی می شود، و وضع مردم کمی بهتر می شود،"انقلاب انتظارات" زاده خواهد شد. افراد به آنچه به دست می آورند قانع نخواهند شد وبیشتر و بیشتر می خواهند. رژیم استبدادی در شرایط رشد اقتصادی بالا هم نمی تواند به "انفجار مطالبات/تقاضاها/ انتظارات" پاسخ دهد. توقعات فزاینده (rising expectation) در شرایط خوب اقتصادی، یا در وضعیتی که پس از یک دوره طولانی از رشد اقتصادی، دوره ای کوتاه از برگشت ظهور می کند،موجب انقلاب است.

آلکسی دو توکویل نظریه پرداز اصلی این رویکرد بود. او در تعلیل انقلاب فرانسه می نویسد که این انقلاب در دوره ای رخ داد که آن کشور دچار رکود اقتصادی و سرکوب شدید نبود و این نکته ای "بهت آور" است. و از این مهم تر این نکته بود که :"آن بخش هایی از فرانسه که بهبود سطح زندگی در آنها قطعی تر و مشخص تر از همه بود مراکز اصلی جنبش انقلابی را تشکیل می دادند."



به گفته ی او، "حدود سی یا چهل سال پیش از وقوع انقلاب...تغییری رخ داد". رشد اقتصادی "خیز" برداشت و دیگر هیچ کس به سهم خود قانع نبود. همه به دنبال بهتر کردن وضع خود بودند.

به نظر او در چنین شرایطی نیز، زوال "توانایی" یا "اراده" سرکوب شرط لازم انقلاب و فروپاشی است.


کرین برینتون با بررسی چهار انقلاب(آمریکا،فرانسه،روسیه و انگلیس) به نتیجه توکویل رسید و گفت که انقلاب ها: "زاده جوامعی نیستند که از لحاظ اقتصادی رو به قهقرا دارند، بلکه برعکس، در جوامعی رخ می دهند که از لحاظ اقتصادی رو به پیشرفت دارند."

فرانسه و روسیه دوره های زمانی قحطی و گرسنگی زیادی را تجربه کرده بودند که غالباً به شورش هایی منجر شد، اما هیچ یک به انقلاب منتهی نشد. جیمز دیویس نیز همین مدعا را تأیید می کند و می نویسد:"فقر مستمر نه تنها افراد را انقلابی نمی کند، بلکه فرد را نگران خود یا خانواده اش می سازد و این در بهترین حالت به معنی تن دادن به سرنوشت، و در بدترین حالت به معنی یأس خاموش است."

انقلاب ۱۳۵۷ ایران هم موید این نظریه است. از سال ۱۳۳۹ تا اواسط سال ۱۳۵۶، نرخ‌های رشد اقتصادی ایران بسیار مناسب بود. در این دوره نرخ رشد اقتصادی بین ۵ تا ۱۷ درصد در نوسان بوده است. میانگین نرخ رشد اقتصادی ایران در این دوره ۱۷ ساله، حدود ۵/۱۰ بود. در آستانه انقلاب، یعنی در سال ۱۳۵۶،ایران رشد اقتصادی ۱۷ درصدی را تجربه کرد.

شاخص مهم دیگری هم مثبت مدعای ماست. تولید ناخالص داخلی سرانه(تولید ناخالص داخلی یعنی ارزش مجموع کالاها و خدماتی که طی یک سال در یک کشور تولید می‌شود.تولید ناخالص داخلی سرانه میزان تولید به وسیله هر نفر را به صورت سرانه نشان می‌دهد)،شاخصی است که میزان رفاه و برخورداری مردم یک کشور، را به خوبی نشان می دهد.

از سال ۱۳۳۸ تا پایان سال ۱۳۵۵، تولید سرانه هر ایرانی از ۲ میلیون ریال به ۲/۷ میلیون ریال در سال (به قیمت‌های ثابت سال ۱۳۷۶) رسید. یعنی طی ۱۷ سال، تولید سرانه ایرانی‌ها ۶/۳ برابر شد که نشان دهنده بهبود قابل ‌توجه سطح رفاهی ایرانی‌ها در دوره یاد شده است. انقلاب ۱۳۵۷ با چنین پس زمینه ای به وقوع پیوست. واقعیت تلخ آن است که تولید ناخالص سرانه ایران پس از گذشت ۳۲ سال از پیروزی انقلاب، تازه به سطح تولید سرانه در سال ۱۳۵۵ رسیده است.

نظام استبدادی، مساله اصلی

مسأله اصلی جامعه ما وجود "نظام استبدادی" و گذار به "نظام دموکراتیک ملتزم به آزادی و حقوق بشر" است. اگر این مدعا پذیرفته شود، به دلایلی که ذکر آن رفت، بحران اقتصادی/فلج اقتصادی/فقیرتر شدن جامعه پروسه گذار به دموکراسی را به محاق خواهد برد. برای اینکه طبقه متوسط مهم ترین عامل و کارگزار گذار به دموکراسی است. گسترش فقر و فلاکت، موجب نابودی طبقه متوسط و تبدیل آنها به فقرا می شود. انسان ها در درجه اول به دنبال امنیت و نیازهای حیاتی(غذا،لباس،مسکن) هستند و در گام بعد به دنبال ایده ها و آرمان ها می روند. اگر هم کسانی به دنبال سرنگونی و براندازی یا نقلاب باشند باید بدانند که فقر و فلاکت، موجب انقلاب و سرنگونی رژیم نمی شود. پس باید به شدت نگران بدتر شدن وضعیت اقتصادی بود.

بدترین سناریو برای ایران آن است که تحریم های فلج کننده به تصویب رسد. اقتصادی که در چنبره نابخردی داخلی و مشکلات ساختاری اسیر است، اگر با تحریم های فلج کننده همراه شود، دوره ای از نابودی و تشدید سرکوب را به همراه خواهد داشت.

جامعه ای که طی سه دهه گذشته شاهد زوال فضایل اخلاقی- خصوصاً عنصر اعتماد- بوده، در چنان وضعیتی به طور فزاینده ای فرایند نابودی از درون و از بین رفتن "سرمایه ی اجتماعی" را تجربه خواهد کرد.

تحریم اقتصادی به تنهایی نمی تواند به سرنگونی رژیم منتهی شود. اگر هدف و آرمان گروهی از نیروهای سیاسی سرنگونی جمهوری اسلامی باشد و تحریم های فلج کننده به فروپاشی رژیم منتهی نشود، آنها در مرحله بعد باید به تهاجم نظامی خوشامد بگویند.

مانند لیبی، بهانه های لازم را هم می توان برای دولت های مهاجم فراهم آورد، اما ایران کشور کوچک لیبی نیست. ضمن آنکه بمباران های بی امان لیبی به وسیله دولت های غربی تاکنون به سرنگونی سرهنگ قذافی منجر نشده و مطابق گزارش رسمی سازمان ملل، دو سوی جنگ(قذافی و مخالفانش) مرتکب "جنایات جنگی" شده اند، اما جهان غرب به حمایت از یک سو برخاسته است. اگر چنین وضعیتی برای ایران پیش آید، ایران و ایرانیان نابود خواهند شد. دموکراسی و حقوق بشر را برای ایران و ایرانیان می خواهیم، نه ویرانه ای با مردمانی در حال احتضار.

هیچ دلیلی برای عقب نشینی "نظام سلطانی فقیه سالار" و تن دادن به خواست دموکراتیزه کردن ساختار سیاسی و جامعه وجود ندارد. اگر مردم از طریق سازمان یابی متنوع و متکثر قدرتمند نشوند، اگر بسیج اجتماعی صورت نگیرد، اگر قوانین ناعادلانه/ناحق/برخلاف وجدان در عمل نقض نشوند(نافرمانی مدنی)،اگر موازنه قوا از این طریق پدید نیاید و زمامداران مجبور به گفت و گوی با مخالفان نشوند، اگر در مذاکرات سازش و توافقی میان برگزاری انتخابات آزاد(یعنی انتخاباتی که منجر به انتقال قدرت از زمامداران حاکم به مخالفان- در صورت پیروزی- می شود) و بخشش سرکوبگران(اصل "ببخش و فراموش نکن") صورت نگیرد؛ گذار مسالمت آمیز به نظام دموکراتیک ملتزم به آزادی و حقوق بشر به سراب تبدیل خواهد شد. شاید آن سخن عارفان که "بهشت را به بهانه می دهند" درست باشد، اما دموکراسی را به "بها" می دهند، نه بهانه.

No comments: